ریحانه طلاریحانه طلا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

رد پای عشقمون

برای فرشته نازم

سلام سلام سلام به روی ماه تو فرشته ی من بالاخره نی نی ما هم اوممممممممممممممد امروز روز یازدهم شماست عزیزتر از جانم فقط اومدم بگم خدای مهربونم یه دخمل سالم و خوشکل بهم داده که جونم واسش میره حالا هم جلوی روم خوابیده، قربون معصومیتش خدای من سپاس خدای من شکرت خدای من عاشقتم
28 مرداد 1391

شب آخر

سلام فرشته ی من، ثمره عشق من، پاره وجود من امشب شب موعوده، شبیه که دیگه از فردا به لطف خدای مهربون دیگه تورو قراره لمس کنم، بو کنم، اجزای ظریف بدنتو واقعا بوس کنم چندروزه که نتم قطع بوده، تا واست مطلب می نوشتم می خواستم ثبت بزنم، اینترنت ارور میداد، خیلی ضد حال بود، دوست داشتم تمام لحظه ها را واست ثبت کنم ولی خیالی نیست چون این لحظه ها با تمام تاروپودم ثبت شده و همیشه در خاطرم باقی میمونه از اینکه قراره بالاخره با چندروز تاخیر و به زور سوزن فشار قدم رنجه کنی و منت برسر تقویم بذاری بی نهایت غرق شعف و شادی ام و خدارو بینهایت بینهایت سپاس که منو لایق مادرشدن دونست خوشمل مامان دعا کن واسه همه مامانا و نی نی هاشون و از خدا بخواه که همه سل...
17 مرداد 1391

آخرین لحظه شماری ها

سلام پاره وجودم، می دونی دل مامانی و بابایی چقدر واست تنگیده ه ه ه ه ه ه ه دیشب رفتم دکتر واسه چکاپ آخر، وقتی معاینه کرد گفت اوکی همه چیز عالیه و شرایط خیلی خوبه تا روز جمعه هرموقع دردت شروع شد برو بیمارستان، آخه می دونی قشنگم روز زایمان برام زده 13 مرداد، همین فرداست، باورم نمیشه نه ماه گذشت، می دونی عزیزم مامانی خیلی سختی کشید، همه ی اونا روهم تو دلم می زارم تا گذر زمان از صفحه دلم پاکشون کنه و فقط خوبی و خوشی ها واسمون بمونه دلم واسه تکونای نازت تنگ میشه، وقتی صدات میکردم: قشنگم، با یه حرکت جانانه قندو تو دلم آب میکردی و من روزی هزاربار خدای رحیم رو به خاطر وجود تو شکر می کردم دوستت دارم تا بی نهایت هرلحظه منتظرت هستم، بابایی از ص...
12 مرداد 1391

برای فرشته ام

سلام عزیزم قشنگم فرشته نازم خیلی وقته نیومدم بنویسم به خاطر مشغله های زیادم بوده عزیزم این روزا تا تکون می خوری به خاطر میارم خدای مهربون رو که ازش خواستم یه فرشته کوچولو بهم بده، انگار همین دیروز بود که من و بابایی جای خالی شمارو احساس کردیم و با توکل به خدای مهربون جوانه شما در من شروع به رشد کرد تا حالا که دیگه وقتشه گل من پا به این دنیا بزاره و تجربه ی جدیدی برای زندگی آغاز بشه خوشحالم که تورو دارم دلم برای این همه مدتی که در وجود من بودی و همه جا با من بودی تنگ میشه و چشمانم نم اشک را در خود می بینند می دونم حضور تو و عطر تن تو یه چیز دیگه است برای همین لحظه شماری می کنم برای آغوش گرفتنت و لمس تن از جنس حریرت من و ...
11 مرداد 1391
1